الیناالینا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

دختر نازمون الینا

والنتاین مبارک

  سلام دختر کوچولوی مامان ... تو برای من همه چیزی! تو دختر مادری همان که آرزویت داشتم...   راستي ميدوني امروز چه روزيه ؟ 14 فوريه يعني روز والنتاين  امروز رو به اسم روز عشاق نام گذاري كردن يعني روزي كه به هر كي دوستش داري عشق بورزي و محبتت را با يه هديه كوچيك يا يه بوسه تقديمش كني ،البته ماماني من زياد تو اين خطا نيستم به بابايي گفتم تو همين كه روز زن و تولدم و سالگرد عقد و سالگرد عروسيمون و عيد نوروز رو برام هديه بخري كافيه من زياد ازت توقع ندارم به خدا !!!! خلاصه بابايي هم چشماش گرد شده بود و ميخنديد ...
25 بهمن 1393

دختر هیجان زده من

بعد از تشخیص دکتر دایی مهدی منو الینا رو برد سر زمین دوستش که پر از کاهو بود. زمینی سر سبز پر از کاهوهای خوشمزه .الینا هم صبر نداشت که بپره وسط کاهوها   مامان دورت بگرده با دستای ناز و کوچولوت   الینا خانووووم هجان زده شده از خوشحالی و بزور هم که شده کاهو رو از تو خاک بیرون اورد و میگفت ببین مامان دستم خوب شده ...
22 بهمن 1393

یه روز سخت وتشخیص دکتر

سلام کوچولوی نازم الینا جونم الان که دارم برات مینویسم ساعت11شب خونه آقا جون هستیم وشما لالا کردی . دیروز روز خیلی سختی بود همش گریه میکردی ایراد میگرفتی آخه نمیدونم یهویی دستت چی شد موقع بازی کردن .البته ناگفته نمونه که قبلا هم دست درد داشتی . اصلا نمیذاشتی کسی به بهت دست دست بزنه هر کاری میکردم باز فایده نداشت تا شب متوجه شدم که دستت ورم کرده سریع بردمت دکتر با دایی مهدی . دکتر واست عکس نوشت واااااااااااااااای چه به روزم اوردی تو بیمارستان بخاطر اینکه یه عکس از دستای کوچولوت بگیرن تمام بیمارستان و رو سرت گذاشتی از ترس . تااینکه با کلی دردسر از دستت عکس گرفتن و گفت دو جای دستت ضرب دیده .وای اون لحظه داشتم دیونه میشدم ا...
21 بهمن 1393

تولد چهار سالگی الینا با تم کیتی

  پرنسس کوچولوی مامان چهار ساله شدنت مباااااارک  4 سال از لحظه ی ورود فرشته ی کوچکمان میگذرد و من هنوز در جواب این معما مانده ام که کی و کجا کار خوبی انجام داده بودم که خدای مهربان من را مستحق داشتن چنین هدیه ای دانست.و از خودش میخواهم که بتوانم امانتدار خوب و مادری شایسته باشم.درست بخاطر دارم اولین لحظه ای که فرشته ام را در اغوش گرفتم.از شدت خوشحالی فقط اشک میریختم.عظمت خدا را با تمام وجود درک کردم.حس وصف ناپذیری است که امیدوارم همه ی کسانی که آرزوی مادر شدن را دارند روزی تجربه کنند الینا جونم  دختر مهربونم یک سال دیگه گذشت و تو  کلی واسه خودت خانم شدی این   سال پر بود ا...
18 بهمن 1393

دخترم در آستانه چهار سالگی

چند روز دیگه ، نفس من ، عشق من ، امید همه لحظه های من چهارمین سالروز میلادش را پشت میزاره . خدایا چه معجزه ای است این فرزند ، این ارتباط خونی ، این عشق مادر و فرزندی ؛ اینکه همه زندگیت رو میذاری به پاش ؛ همه قلبت رو میذاری توی این راه ؛ اما نمیدونی آخرش چی میشه ،نمیدونی واقعاً وقتی بزرگ میشه اینو میفهمه که تو اینهمه از خودت ، از لحظه هات ، از عمرت گذشتی تا اون احساس خوشبختی کنه ، تا اون کمبودی رو حس نکنه. هر چند که شاید دونستنش خیلی مهم نباشه ، چون تو برای دل خودت و با عشق این کارها رو میکنی. میدونی که این وظیفه است که تویی که تصمیم گرفتی اون رو به این دنیا بیاری ، پس باید به بهترین وجه تربیتش کنی ، بهترین امکانات رفاهی رو بر...
9 بهمن 1393

آمادگی برای تولد

عزیزتر از جونم عمرم عشقم هستی من نفسم دارم کم کم واسه تولد بهترین موجود زندگیم آماده میشم . دخترم خوشحالم که خدا تو رو بهم داد و سالم و شاد و باهوش هستی . قربون چشمای نازت برم که وقتی نگاهم میکنی با نگاهت کلی باهام حرف میزنی .بوس عاشقتم خدا کنه تولدت به بهترین نحو برگزار بشه .دوستت دارم   ...
9 بهمن 1393

نفسم

  نازنینم، بهترینم. عشقم، امیدم، جونم. با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که   حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم. میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم. کنارت، همراهت، هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت. میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم.   تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم. میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با ت...
7 بهمن 1393

باز هم تو....

تو... بزرگ شدی جان من...بزرگ و بزرگتر! حرفهایت، کارهایت، تفکراتت... همه و همه، بزرگ شدنت را حکایت می کنند... سوال های بجا و درستت؛ مهر بی پایانت، وابستگی ات، حتی هوس کردنت! گواه حرف های منند. آنوقت برق چشمانت دیدنی ست... برق چشمانت، با آن خنده ها که سعی می کنی جمعشان کنی از روی لبانت. تو بزرگ شدی! خانوم و بی همتا... و من هنوز مثل تو را ندیده ام... ...
7 بهمن 1393